درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان tavassoliyan poem دلم از سایبانش پر زد و رفت به سوی آشیانش پر زد و رفت همان گاهی که دیدش چشم او را به سوی پرنیانش پر زد و رفت در آن لحظه که خود را آشنا دید به سوی آستانش پر زد و رفت نمیدانم چه با خود گفت آن دم که سوی آسمانش پر زد و رفت دگر خوابی ندارد این دل من به سوی ساکنانش پر زد و رفت به امید وصال اوست هر شب به شهر عاشقانش پر زد و رفت نظرات شما عزیزان: سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 14:45 :: نويسنده : miss tavassoliyan
![]() ![]() |