درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان
tavassoliyan
poem




کاش میشد...

فاصله را تخریب کرد و عشق را ترغیب

سر را جدا و جان را فدا

جوی را رود و جدایی را نابود

بوسه را روانه و عشق را بهانه



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:28 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

تو باید بشکنی این مرز را،باید

گشایی بال این پرواز را،شاید

بیابی راه و رسم عشق ورزیدن

بیا تا عشق در این زندگی آید



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:18 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

جان ز شوق نگهت شد لبریز

فصل دوری ز تو شد چون پاییز

این تو بودی که به من جان دادی

عشق خود را تو به جانم آویز



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

بخوان آواز تنهایی تو ای فانوس بشکسته

برایم لحظه ای بنشین کنار این تن خسته

بگو از یار من اینک،بگو تا کی شکیبایی؟

بگو از راز پنهانی که بگشاید دری بسته



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:8 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

باز هوای تو رو دارم،پر شادی پر احساس

می دونم که خیلی وقته شدی عشق من گل یاس

چرا منتظر نشستی؟چشم من خیره به در موند

دل من لبریز از تو،پر عطر گل گیلاس



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:6 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

دلم حواهد شبی را با تو بودن

شبی سرشار از عشق و سرودن

اگر پرسی کدامین لحظه خوش بود

همان ثانیه های دل ربودن



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:5 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

پر از عشقم پر از شور

ز تو دورم ز تو دور

چه بی تابم چه بی تاب

شده قلبم پر از نور



یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, :: 15:3 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

تو را خواهم از دل، تو را خواهم از جان

تو از عمق عشقی، رها شو بدین سان

تو ای آشنا باز هم عاشقی کن

که تا زنده هستی نگردی پشیمان



پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 20:16 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

دلم پر می کشد سویت

نمیدانم چه میخواهد

منم گمگشته ی کویت

خداوندا! مرا از خود رها کردی؟ نمی گویم جفا کردی

که من بر خود ستم کردم

تو را از خود برنجاندم و من عشق تو را بر خود چه کم کردم

برای عشق پوشالی و تو خالی

ولی یادم نبود آخر...که عشقت می دهد بر من پر و بالی



پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

خدایا تا به کی خواهی جدایی را

بگو لبیک تا یابم رهایی را

مرا پروانه ی وصلی فرست اکنون

که یک لحظه بسازم من نوایی را



پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 19:52 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

دلم را پاره کردم تا وجودم را ز بر سازی

ولی این را ندانستم که تو آسان نمی بازی

چرا حاشا کنم عشقی که بی پاسخ نمی ماند

ولی خواهم نگویم تا که در دل این شود رازی



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 15:17 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

شبی دیوان حافظ را گشودم من

من آن یکتای خالق را ستودم من

عجب میگفت آن شب طالع من

بگفتا من دل از ساقی ربودم من

چه خوش میگفت حافظ در جوابم

مگر من هم دگر عاشق نبودم من؟

غلظ میگفت آن نازک خیالی را

که من زیبای زرین تار و پودم من

بگفتا او برای التیام من

که پنهان هم به یک آنی نبودم من



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 15:15 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

کاش می شد مرگ را در بر بگیرم

کاش میشد زودتر از غم بمیرم

من درین دنیا دگر جایی ندارم

من ازین دنیای فانی سخت سیرم



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 15:13 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

دل من خسته ازینجا، به کجا ره بسپارد

من سرگشته و تنها به کجا امید دارد

تو بیا و در دل من شور دیگری به پا کن

تا که قلبم با نگاهی مهر عشقت را بکارد



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

تو را هر لحظه می بینم

درون دل تو پنهانی

به قلبم تیری افکندی

به یک لحظه، به یک آنی



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 15:10 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

تنها به یک اشاره

به کوتاهی یک لبخند

شاید جای خالی ای را در کنج چشمانت یافته بود

میدانم که انتظار میکشید

آخر

هر وقت که تو را می دید

تند تر می زد

شاید...

عاشق شده بود



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 15:5 ::  نويسنده : miss tavassoliyan

دلم از سایبانش پر زد و رفت

به سوی آشیانش پر زد و رفت

همان گاهی که دیدش چشم او را

به سوی پرنیانش پر زد و رفت

در آن لحظه که خود را آشنا دید

به سوی آستانش پر زد و رفت

نمیدانم چه با خود گفت آن دم

که سوی آسمانش پر زد و رفت

دگر خوابی ندارد این دل من

به سوی ساکنانش پر زد و رفت

به امید وصال اوست هر شب

به شهر عاشقانش پر زد و رفت



سه شنبه 23 خرداد 1391برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : miss tavassoliyan